mardi 4 mars 2014

گوگوش؛ من همون ایرانم



«منو از یاد بردین، من همون ایرانم
وقتی رفتین، گریه کردم توی اون فصل غم‌آلود
گفتین اما بر می‌گردیم، همه دلخوشیم همین بود
گفتین و منم نشستم، منتظر با چشم بیدار
بچه‌های نازنینم، پس چی شد وعده‌ دیدار، پس چی شد وعده‌ دیدار
شب‌ها که یاد گذشته، پر می‌شه توی وجودم
دوباره یادم می‌افته که من اون روز‌ها چی بودم
خالی از حس حقارت، سرفراز بودم و سالار
بچه‌های نازنیم، پس چی شد وعده‌ دیدار
منو از یاد نبرین، می‌دونم ویرانم
ضجه‌هامو می‌شنوین، من همون ایرانم، من همون ایرانم
خسته از بوسه‌ شلاق، چیزی از تنم نمونده
یه قفس شبیه گربه، پیکر منو پوشونده
از همون روزی که رفتین، من یه روز خوش ندیدم
بچه‌ها با من نبودین تا ببینین چی کشیدم، تا ببینین چی کشیدم
منو از یاد نبرین، می‌دونم ویرانم
ضجه هامو می‌شنوین، من همون ایرانم، من همون ایرانم
هنوز از خودم می‌پرسم که چی شد اون همه همت
نکنه که خو گرفتین به پناهجویی و غربت
هنوزم بیدار نشستم، نکنه که برنگردین
بچه‌های نازنینم، منو از یاد که نبردین، منو از یاد که نبردین
منو از یاد نبرین، می‌دونم ویرانم
ضجه هامو می‌شنوین، من همون ایرانم
منو از یاد نبرین، می‌دونم ویرانم
ضجه هامو می‌شنوین، من همون ایرانم، من همون ایرانم

Aucun commentaire: